یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/

ساخت وبلاگ
یَا دَلِیلگاهی تصمیم گیری بخاطر یکسری عوامل و شرایط واقعا سخت میشه! حتی برای مسائل خیلی ساده و پیش پا افتاده ای مثل غذا چی بخوریم دیگه چه برسه به مسائل مهم تری مثل اینکه به دنبال چه قسمتی از استعدادت بری، بری دنبال هنر یا بری دنبال علم؟ بری دنبال چیزی که دوست تر داری یا بری دنبال چیزی که دوست داری ولی علاقه برترت! نیست، صرفا بخاطر اینکه خانواده ات دوست تر دارن و تو دنبال شادی خانواده ات هستی! بعد در اوج خامی و بچگی حس میکنی بذار فردین بشم! بذار برم دنبال چیزی که دوست دارم ولی خانواده ام دوست تر دارن نه چیزی که خودم دوست تر دارم و خانواده ام هم دوست دارن فقط! اما چند سال بعد می بینی هنوز قسمتی از فکرت که اصلا هم بخش کمی نیست هنوز دنبال همون چیزی هستش که خودت دوست تر داشتی اما فکر میکنی دیر شده برای اینکه بری دنبالش تا اینکه دل به دریا میزنی و اعلام میکنی که من علاقه ام به اون یکی کار بیشتر بوده همیشه! ولی فکر میکنی الان دیر شده اما میگن دیر نشده برو دنبال چیزی که خودت لذت میبری حتی اگه ما صد در صد دوست نداریم ^_^ ولی قول بده 5 سال دیگه این موقع بیای بگی خوشبختی! خوشحالی و راضی هستی اون یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا کَاشِفَ الْبَلایَا میخواستم پستم رو با یا سامع الشکایا شروع کنم چون واقعا شاکیم نه که فقط من خیلی ها شاکین از به ظاهر انسان هایی که امروز تو فاجعه شدن آتش سوزی پلاسکو نقش داشتن :| کسایی که عباس جدیدی رو مسخره میکنن و همه شون یه پا عباس جدیدی هستند کسایی که اصفهانی ها رو بخاطر خساست! تمسخر میکنن و امروز بخاطر پول و چک (اموالشون حالا هر چه قدر که بود) جون خودشون که مهم نیست برای من جون تعدادی از بهترین انسان ها رو به خطر انداختن... یا از اون مسخره تر سازمان انتقال خونی که حاضر نیست خون بگیره از مردم و میگه وقت کاری ما تموم شده! اما به جاش تصمیم گرفتم پست رو با اسم دیگه ای شروع کنم و تو دلم خدا خدا کنم که خودش کمک کنه خودش این بلا رو از سر ما رفع کنه التماس دعا برای آتش نشان هایی که زیر آوار پلاسکو گیر کردن التماس دعای فرج در پناه حق باشید یا مهدی یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا فَارِجَ کُلِّ مَهْمُوم برای من دیدن آتش نشانان غم زده ایستگاه آتش نشانی نزدیک خونه مون خیلی سخته :( عادت دارم به اینکه هر وقت از اونجا رد میشم خوشحال و خندان در حال بازی بسکتبال و یا فوتبال باشن عادت کردم به اینکه یه وقتایی وسط بازی و خنده شون صدای آژیر ایستگاه شون میره به آسمان و اینا خیلی سریع جدی میشن و تو کمتر از یک دقیقه راه میفتن سمت محل حادثه و وای به وقتی که کسی جلوی راه ‌شون رو بگیره اصلا التماس نمیکنن :)) یهو می بینی بعد دو بار تذکر مودبانه یکی داره داد میزنه حیوووون خونه خودتم بود راه رو می بستی؟ عادت دارم به خندون برگشتن شون نه اینکه جلوی ایستگاه شون پر باشه از تاج گل و حلوا و خودشون غم زده باشن :( حتی جرئت ندارم برم جلو ببینم کسی از ایستگاه شون شهید شده یا نه :( ولی دلم گرفت از غم شادترین و مهربون ترین آدمای محله مون میشه برای شادی دل همه آتش نشان ها و خانواده هاشون دعا کنین؟ التماس دعای فرج در پناه حق باشید یا مهدی یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یا حَلیمدیدم همه دارن خاطره میگن گفتم منم بگم، فکر نکنید حافظه ام خراب شده! خاطره تلخ و شیرین خنده دار و گریه دار زیاد دارم ولی دوست دارم خاطره مرام معرفت قدیمی ترین و صمیمی ترین دوستم ثبت بشه توی وبلاگم یه دوست خیلی خوب و مهربون به اسم درسا ^_^ خوب یادمه که ما تو جشنی که قبل از شروع مدارس برای کلاس اولی ها میگیرن دوست شدیم نه فقط ما که پدر و مادرهامونم دوست شدن باهم :) از همون موقع باهم صمیمی شدیم و خیلی زود یگانه هم وارد جمع دوستانه ی ما شد و ‌شدیم سه تفنگ دار :دی البته سر کلاس چون تو نیمکتا دوتایی میشستیم و اصولا من و درسا دوستی مون قدیمی تر بود ما بغل دستی هم بودیم و یگانه پشت سر من مینشست اون سال من نتونستم زیاد مدرسه برم چون که یه روز سر کلاس حالم بد شد و برای بار 4 اُم مجبور شدن شانتم رو عوض کنن -_- خوب یادمه وقتی حالم بد شد چون از معلم و مدیر و... میترسیدم درسا عین یه ماده شیر! :دی که توله اش در معرض خطره کنارم وایستاده بود جیغ میزد سر معلم و ناظم و... نمیذاشت بیان نزدیکم چون میدید تا میان سمت من حالم بدتر میشه ¬_¬ خلاصه بابا و مامانم میان دنبالم و بلافاصله متوجه میشن باید ببرن یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا مُسْتَعَانزینگ زینگ : الو بله؟-کوشااا بیا پشتیبانته !+پشتیبان؟ نمیدونم چرا تا عنوان مطلب رو نوشتم یاد این تبلیغ لوس و بی مزه ی قلم چی و کوشاش افتادم :|ایضا این حرف امام خمینی که من دولت تعیین می‌کنم! من تو دهن این دولت می‌زنم! من دولت تعیین می‌کنم! من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌کنم! :|اصولا پشتیبان همیشه نقش مهمی داشته چه برای رهبر فقید ایران چه برای قلم چی و چه برای شخص بنده و حتی شما دوست عزیز :|من تا قبل بیمار شدن و شدت گرفتن آلزایمر مادربزرگم دو تا پشتیبان خیلی عالی داشتم که نه تنها به پشتوانه اونا معلم ها رو حرص میدادم بلکه پدر و مادرم هم حرص میدادم :| بعد از اینکه مادربزرگم آلزایمرش شدت گرفت و قربون صدقه عکس بچگیای من میرفت و وقتی ازش میپرسیدی کیه؟ میگفت ربابه است :|||| میگفتی نه فاطمه است (اصلا ربابه نداریم تو کل فامیل) میگفت فاطمه است؟ نه ربابه است :)) و به خود الانم هم میگفت مریم :| و فکر میکرد من دخترشم :| (کلا همه کس بودم جز خودم :|) تنها حامیم شده بود پدر بزرگم :) پدربزرگی که به طرز دیوانه وار و غریبی باهاش دعوام میشد هر از گاهی، چون بشدت وسواسی بود و من بشدت شل یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا حَنَّانهمیشه میدونستم خدای مهربونی دارم و عاشقانه دوستم داره با اینکه براش بندگی نکردم درست با اینکه خیلی از حقش زدم ! به حرفش گوش ندادم و تخسی کردم و بهش زبون درازی کردم با رفتارم! امــا دیروز و امروز دوباره بهم اثبات شد :) یه نفر خیلی شیک و مجلسی نشون داد آدم نبوده نشده و نمیشه خب انتظارش رو داشتم امــــا بهم ریختم با این حال که خب یه چیز طبیعیه به نظرمامروز خانواده بدون اینکه بدونن داغونم و دلم بیشتر از هر روز دیگه ای میخواد زندگیم تموم شه به زووووور منو بردن بیرون خرید میز و صندلی ناهارخوری برای واحد کوچیکه! و خب کلی خندیدیم و به غیر از میز و صندلی ناهارخوری برای منم یه صندلی خریدن برای میز تحریرم :دی ست با یه چیزی که چند روز پیش خریدمچند روز پیشم رفته بودیم برای کس دیگه خرید ! اوشون خرید نکرد به جاش من یه کیف طرح جغد ، یه گیره ی روسری جغد ، یه آویز کیف طوسی و یه پنجره دکوری خریدم که پنجره رو باز کنی روزنامه است :دی صندلی ای هم که امروز خریدیم طرح روزنامه است :دی ست کردم باهاش! برای شام هم گفتیم بریم فری کثیف! :| لعنت آمون بر گوگل مپ و فری کثیف باد شایدم نباد ! :)) ولی با اینک یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا حَکیم خوشحالم که توی یک خانواده لامذهب، بی فرهنگ و بی عاطفه بزرگ شدم اگه مذهب و فرهنگ چیزی باشه که خانواده ی این بنده خدایی که میخوام درباره اش بگم، تعریف میکنند و بیشتر افتخار میکنم و خوشحال و راضی هستم که یه خانواده ی سرد و بی عاطفه دارم اگه عاطفه به معنای چیزی باشه که خانواده فرد دومی تعریف میکنند :| اصلا جانم به قربان لامذهبان و بی فرهنگان و بی عاطفه ها :| تقریبا سی سال عمر کرده و حدود یک سال هست که عمه شده از همون روزی که عمه شد گفت الا و بلا من میخوام برای برادرزاده ام تولد بگیرم هیچ احدی حق دخالت نداره و خب انقد گفت و گفت تا همه گفتن باشه قبول؛ اولین کاری که برای تولد برادر زاده اش کرد سفارش کیک بود یک کیک باربی بسیار بزرگ! بهش گفتم خب مهمونی ندارین انقدر که چرا کیک به این بزرگی َسفارش دادی و چرا باربی؟ میتونستی یه چیز دیگه سفارش بدی که حملش راحت باشه جوابی داد که چشمام از تعجب گرد شد گفت چون خودم عقده کیک باربی دارم! باورم نمیشد که یک دختر سی ساله همچین مسئله پیش پا افتاده ای براش عقده شده باشه! با تعجب پرسیدم وااا خب چرا؟ شما که خیلی پولدارم هستین یعنی کیک باربی نداشتی؟!!! یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

بسم اللّه الرحمن الرحیم  امروز میخواستم جلوی یه نفر خود شیرینی کنم! :دی با همین شدت صداقت -_- بعد چون نه من امروز قبل ناهار خونه ام یه تایمی رو نه عمه ام هستش نه پدرم دیشب مایع برنج مخلوط رو درست کردم که امروز سریع غذا حاضر شه :| نتیجه ی تلاش دیشبم از نظر خودم یه چیز افتضاحی شد :(  به اون شخص میگم خراب کردم غذا رو :( میگه نگران نباش تو خودت سخت گیری حتما خوشمزه شده :) بده یکی تست کنه :دی دادم عمه تست کرد گفت نه خوبه خوشمزه است :) ولی همچنان معتقدم با عجله کار نکنید خراب میشه همه چی :(  الان غذام با فرض خوشمزه بودن بازم مشکل داره چون بی ریخت شده :( التماس دعای فرج در پناه حق باشید یا مهدی یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا أَرْحَمَ مِنْ کُلِّ رَحِیمٍ دیروز ما قرار بود برامون مهمون بیاد و این مهمون در اصل بخاطر منم داشت می اومد منتهی من بهش گفته بودم از قبل با یکسری از دوستام قرار گذاشتم برای جمعه و دوست دارم برم اگه میخوای بیا بریم و گرنه بگو کلید بدم بهت و خودت بیا خونه ما تا من برگردم، یه دلیلی من باب بهتره نیاد آورد و منم کلید رو براش فرستادم  صبح حاضر شدم برم دورهمی باور کنین تا وقتی رسیدم مقصد هنوز داشتم فکر میکردم با اسنپ یا آژانس می اومدم بهتر نبود؟ :)  وقتی رسیدم دیدم چون از مترو میترسم! یکم زود راه افتادم و خب زودتر هم رسیدم :) یهو یادم افتاد یکی از جدیدا (واران) هیچکس رو نمیشناسه قراره از رو کیف من ما رو بشناسه :دی کیفمو از زیر چادر در آوردم و خیلی زود هم رو پیدا کردیم بعدشم دخترک و خورشید باهم اومدن و بعدش نارخاتون اومد و هولدن بعدتر زمر 53 اومد که معلوم شد خیلی وقته اومده منم دیده بوده و حتی قبل من اومده نمیشناخته من رو دور وایستاده خیلی دور :دی بعد‌ش دکتر میم و سُر. واو. شین اومدن و در آخرم وقتی کلا رفته بودیم کافی شاپ داداش مهدی؛ جای جولیک و پریسا هم خیلی خالی بود برای من :( [اگه کسی جا یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23

یَا سَاتِرَ کُلِّ مَعْیُوب فکر نمیکنم من آدم خیلی مغروری باشم یا حتی در رفتار اصلا مغرور به نظر برسم ولــی از یکسری جهات مغرورم! و خیلی زود بهم بر میخوره و فکر میکنم این فرد یه آدم بی شعوریه :| به همین شدت :| و البته شدیدتر :| یکی از مسائلی که روش حساسم مشکل نقص حرکتی و تعادلیمه! اگه کسی باهام جوری رفتار کنه که به روم بیاره مشکل دارم توی حرکت و حفظ تعادل امکانش باشه بهش نشون میدم درسته پام مشکل داره ولی دستام مشکلی نداره و میتونم همچین بزنم تو دهنش که دندوناش بریزه :| زبونمم تند و تیزه تازه :))  امروزم صبح رفته بودم راه برم یه نفر اومده میگه ببخشید میشه بپرسم شما چرا اینجوری راه میری؟! از اونجایی که من صبح ها کلا اخلاق ندارم :دی از فضول جماعتم متنفرم :| گفتم مثل شما فضولی کردم خدا زد پس کله ام :)) قشنگ دو نقطه خط وار رفت تو افق :| به قول یکی فکر کنم دیگه حتی آدرسم از کسی نپرسه :)))  التماس دعا  در پناه حق باشید یا مهدی یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت: 18:23